زمستان 94
درست زمانی نتونستم خاطرات فندق بنویسم که روز به روز خوشمزه تر و شیرین زبون تر میشد
یادمه یه بار خاله نجمه میگفت وای چقدر گرمه دارم آتیش میگیرم و فسقلی هم با خونسردی برگشت
و گفت خب زنگ بزن آتش نشانی یک دو پنجیا اینکه برای چراغ راهنما اسم گذاشته بود و میگفت
خیار که شد حرکت میکنیم،پرتقال احتیاط و گوجه حرکت میکنیم
تقریبا از همین زمان ها بود که سوالات خداشناسی و بهشت و جهنم و خلاصه سوالات فلسفی
آوین خانم شروع شد و هنوز که هنوزه ادامه داره و بهشتی شدن یکی از آرزوهای فندق هست
تا بتونه هرچقدر دلش میخواد از درخت کشک و زیتون برای خودش بچینه و همش سرسره بازی
کنه
نزدیک عید و خونه تکونی هم از فعالیتهایی هست که حسابی خوش میگذرونیم
و این هم تنها عکس تکی طلا خانوم در روز چهارشنبه سوری
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی